نمایشنامه شاکونتالا دکتر الهی قمشه‌ای

داستان بسیارعمیق و عرفانی و سرشار از لطائف،شاکونتالا یعنی مرغ پرورده،نام دختر دلربایی است که میان او و پادشاه دوشیانت دیداری دست میدهد و هر دو به یکدیگر دل میبازند.شاکونتالا به قول دکتر الهی،داستان ظهور گوهر حواست.داستان بهشت گمشده.داستان گوهر گمشده ی انسان ها در بازاری که انسانها گوهر انسانیت را در بازار دروغ،نیرنگ،فریب و ریا گم می کنند.

داستان سه گوهر و موهبت الهی یعنی: زیبایی،دانایی و نیکویی.

شاکونتالا از آنجا آغاز می شود که زیبایی یعنی همان گوهر حوا پا به خاک می گذارد،گرچه اصل این گوهر آسمانی بوده است.

با گوهر دانایی برخورد می کنیم،یعنی پادشاه دوشیانت.دانایی دوشیانت که همواره جستجوگر است و مشغول شکار زیبایی.و در اصل رمز دانایی،صید زیباییست.

به قول مولانا:

آن بخت که را باشد کاید به لب جویی/تا آب خورد از جو خود عکس قمر یابد

با چون پسر ادهم راند به سوی آهو/تا صید کند آهو خود صید دگر یابد

پادشاه که به دنبال صید آهو رفته بود،خودش صید زیبایی گردید و این نقطه ظهور عشق در داستان است جایی که دانایی،زیبایی را دیده و آنرا درک می کند و از این ادراک عشق ظاهر میشود.

گاهی انسان دو گوهر زیبایی و دانایی را فراموش می کند و آن انگشتر گمشده در داستان نماد همین فراموشی می باشد.زیرا با گم شدن آن انسانها عملا دانایی و زیبایی را فراموش می کنند.

ولی از آنجا که: پری رو تاب مستوری ندارد

چو در بندی سر از روزن برآرد

انگشتر گمشده به نزد صاحب خود باز می گردد.

و این بدان معناست که هیچ دیوی قادر نیست گوهر قلب را به فراموش خانه بکشاند.

1 دیدگاه
ایمیل محفوظ می ماند.