راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

عبدالحمید ضیایی
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
1 دیدگاه
  1. آیینه‌ام را بر دهانِ تک تکِ یاران گرفتم تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست - وبلاگ جاویداحمدی
    9 آوریل, 2022-03:41

    […] تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهمِ کمی نیست گسترده تر از عالمِ تنهایی من عالمی نیست غم آنقَدَر دارم که می خواهم تمامِ فصل ها را بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست حوّای من! بر من مگیر این خودستایی را که بی شک تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست آیینه ام را بر دهانِ تک تکِ یاران گرفتم تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوبِ من بیندیش لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست من قصدِ نفیِ بازیِ گل را و باران را ندارم شاید برای من که همزادِ کویرم شبنمی نیست شاید به زخمِ من که می پوشم ز چشم شهر آن را در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست شاید و یا شاید هزاران شایدِ دیگر اگر چه اینک به گوشِ انتظارم جز صدای مبهمی نیست محمدعلی بهمنی راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست […]

    پاسخ
ایمیل محفوظ می ماند.